سلام در مورد این تصویر هر چی میدونین بگین مثل در قالب یک داستان یا متن ادبی ،توصیف

بفرما معرکه یادت نره 😍 موضوع :خانه مادربزرگ و حوض ابی رنگش خانه مادربزرگ من همیشه جایی برای مرور خاطرات زیبای است که نمیتوان به زبان آورد . جوانی ۲۵ ساله ای هستم در خانه مادربزگش در حال ورق زدن خاطرات کودکی است به آسمان نگاه میکنم چشمانم را مبینم : در خانه دوباره باز میشود و چهر زیبایی مادر بزرگم را میبینم چقدر ساده و چقدر مهربان. داخل که میشوم دوباره پدربزرگم روی صندلی همیشگی کنار حوض نشسته است و کتابش را ورق میزند درحالی که به چهره من نگاه میکند و لبخندی سر میده . چشمان به حوض وسط حیاط افتاده است ، باز هم گلدان معرف مادر بزرگ روی لبه حوض است و چه رنگی زیبا در حیاط دارد دوباره هم گل قرمز دورنش نشانی از طراوت و زیبایست . از همین اول حیاط بوی خوش چای تازه دم مادر بزرگ به راه است ، دوباره هم در همان استکان های نقش دار زیبا ، چقدر قشنگ در سینی چیده شدند . هر چه جلو تر می‌روم صدای آواز پرندگان از روی درختان بیشتر به گوش میرسد چقدر ماهی ها زیبا میرقصند . آب درون حوض آنقدر زلال و پاک است که حتی میشود برگ های زرد شده درختان را در کف آب دید، مثل ایکنه این برگ ها خوشحالی درختان است برای این نمایش ماهی ها واقعا معجزه است اینجا زمین از یا بهشت . ناگهان چشمانم را باز میکنم و میبینم که هیچ کدادم از اینها واقعی نیستند وچقدر جای پدربزرگ و مادربزرگ در اینجا خالیست . من و تمام خاطره اینجا مانده ام در انتظار بهشتیانی که هر گز به زمین نخواند برگشت .